سلام بر تو ای حجت خدا ، سلام بر تو ای مرد ترین مرد تاریخ ، سلام بر تو و بر سربازانت که هر کدام به مثابه لشکری بودند. سلام بر تو و بر اشک های خواهرت. سلام بر تو بر قبر شش گوشه ات . سلام بر تو و بر کوچکترین سرباز تاریخ. سلام بر تو و بر شبیه ترین فرد به رسول الله. سلام بر تو و بر بردار چو ماهت. سلام بر تو و بر پدر و مادر و جد بزرگوارت.

باز این چه شورش است که در خلق عالم است/باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین/بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو/کار جهان و خلق جهان جمله در هم است

گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب/کاشوب در تمامی ذرات عالم است

گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست/این رستخیز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جای ملال نیست/سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند/گویا عزای اشرف اولاد آدم است

خورشید آسمان و زمین نور مشرقین/پروردهٔ کنار رسول خدا حسین

کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا/در خاک و خون طپیده میدان کربلا

گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست/خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا

نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک/زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

از آب هم مضایقه کردند کوفیان/خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید/خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

زان تشنگان هنوز به عیوق می‌رسد/فریاد العطش ز بیابان کربلا

آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم/کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا

آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد/کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد

کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی/وین خرگه بلند ستون بی‌ستون شدی

کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه/سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی

کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت/یک شعلهٔ برق خرمن گردون دون شدی

کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان/سیماب‌وار گوی زمین بی‌سکون شدی

کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک/جان جهانیان همه از تن برون شدی

کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست/عالم تمام غرقه دریای خون شدی

گر انتقام آن نفتادی بروز حشر/با این عمل معاملهٔ دهر چون شدی

آل نبی چو دست تظلم برآورند/ارکان عرش را به تلاطم درآورند

برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند/اول صلا به سلسلهٔ انبیا زدند

نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید/زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند

آن در که جبرئیل امین بود خادمش/اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند

پس آتشی ز اخگر الماس ریزه‌ها/افروختند و در حسن مجتبی زدند

وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود/کندند از مدینه و در کربلا زدند

وز تیشهٔ ستیزه در آن دشت کوفیان/بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند

پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید/بر حلق تشنهٔ خلف مرتضی زدند

اهل حرم دریده گریبان گشوده مو/فریاد بر در حرم کبریا زدند

روح‌الامین نهاده به زانو سر حجاب/تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب

چون خون ز حلق تشنهٔ او بر زمین رسید/جوش از زمین بذروه عرش برین رسید

نزدیک شد که خانهٔ ایمان شود خراب/از بس شکستها که به ارکان دین رسید

نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند/طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید

باد آن غبار چون به مزار نبی رساند/گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید

یکباره جامه در خم گردون به نیل زد/چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید

پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش/از انبیا به حضرت روح‌الامین رسید

کرد این خیال وهم غلط کار، کان غبار/تا دامن جلال جهان آفرین رسید

هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال/او در دلست و هیچ دلی نیست بی‌ملال

ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند/یک باره بر جریدهٔ رحمت قلم زنند

ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر/دارند شرم کز گنه خلق دم زنند

دست عتاب حق به در آید ز آستین/چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند

آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک/آل علی چو شعلهٔ آتش علم زنند

فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت/گلگون کفن به عرصهٔ محشر قدم زنند

جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا/در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند

از صاحب حرم چه توقع کنند باز/آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند

پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل/شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل

روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار/خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار

موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه/ابری به بارش آمد و بگریست زار زار

گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن/گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار

عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر/افتاد در گمان که قیامت شد آشکار

آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود/شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل/گشتند بی‌عماری و محمل شتر سوار

با آن که سر زد آن عمل از امت نبی/روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار

وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد/نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد/شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند/هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد

هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید/هرجا که بود طایری از آشیان فتاد

شد وحشتی که شور قیامت ز یاد رفت/چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد/بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان/بر پیکر شریف امام زمان فتاد

بی‌اختیار نعرهٔ هذا حسین او/سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول/رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول

این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست/وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی/دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

این ماهی فتاده به دریای خون که هست/زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

این غرقه محیط شهادت که روی دشت/از موج خون او شده گلگون حسین توست

این خشک لب فتاده دور از لب فرات/کز خون او زمین شده جیحون حسین توست

این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه/خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین/شاه شهید ناشده مدفون حسین توست

چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد/وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

کای مونس شکسته دلان حال ما ببین/ما را غریب و بی‌کس و بی‌آشنا ببین

اولاد خویش را که شفیعان محشرند/در ورطهٔ عقوبت اهل جفا ببین

در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان/واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین

نی نی ورا چو ابر خروشان به کربلا/طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین

تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر/سرهای سروران همه بر نیزه‌ها ببین

آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام/یک نیزه‌اش ز دوش مخالف جدا ببین

آن تن که بود پرورشش در کنار تو/غلطان به خاک معرکهٔ کربلا ببین

یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد/کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد

خاموش محتشم که دل سنگ آب شد/بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد

خاموش محتشم که از این حرف سوزناک/مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد

خاموش محتشم که از این شعر خونچکان/در دیده اشگ مستمعان خون ناب شد

خاموش محتشم که از این نظم گریه‌خیز/روی زمین به اشگ جگرگون کباب شد

خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست/دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد

خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب/از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد

خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین/جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد

تا چرخ سفله بود خطائی چنین نکرد/بر هیچ آفریده جفائی چنین نکرد

ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده‌ای/وز کین چها درین ستم آباد کرده‌ای

بر طعنت این بس است که با عترت رسول/بیداد کرده خصم و تو امداد کرده‌ای

ای زادهٔ زیاد نکرده‌ست هیچ گه/نمرود این عمل که تو شداد کرده‌ای

کام یزید داده‌ای از کشتن حسین/بنگر که را به قتل که دلشاد کرده‌ای

بهر خسی که بار درخت شقاوتست/در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‌ای

با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو/با مصطفی و حیدر و اولاد کرده‌ای

حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن/آزرده‌اش به خنجر بیداد کرده‌ای

ترسم تو را دمی که به محشر برآورند/از آتش تو دود به محشر درآورند